زمستان
حتی می تواند نام یک شعر باشد
که سوت یخ زده ی واژه هایش را
در خیابانی بلند قدم بزنی
یا خیابانی بلند
که سیگارت چراغ های قرمزش را روشن کند
وقتی پیاده روهایش را
مردان دیگری به خانه برده اند
و دیگر مهم نیست
کسی که همیشه دلش می خواست
بیشتر از عرض یک خیابان با تو قدم بزند
گاهی اما زمستان
نام یک فصل می شود
از دندان های تو سوز برف می آید
و خنده هایت چقدر به فاجعه نزدیکند
تو می خندی / من یخ می زنم
و دیگر سخت است بگویم چقدر دوستت دارم
و چقدر می ترسم از خیابان هایی
که به خانه ی تو می ریزند و
سقف اتاق من قندیل می بندد
من سردم است
و تمام رنگ های گرم دنیا را
زنان دیگری شال گردن بافته اند
من سردم است
و تمام خیابان های این شهر
به خانه ای گرم می رسند
که هر شب
مردی در آن به سهم خود از زندگی رسیده است .
لیلا کرد بچه